سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریاستْ دوستی، از دوستی خدای سبحان باز می دارد . [امام علی علیه السلام ـ در حکمت های منسوب به ایشان ـ]
عشق بی انتها
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
نابودی...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 3:6 صبح

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناساییم به همراه دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به دختران بیکار ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

کله مرغ برای سگها یادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.

بجای عکسم روی آگهی ترحیم کارت معافیم رو بزارید.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیار ید.

التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدمهای گه تازه به دوران رسیده کم نیاریم.

به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.

چون تمام آرزوهایم را به گور می‌برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که برای آنها هم جا باشد


نوشته های دیگران()

تنهایی

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:36 صبح

 گرید و سوزد و نابود شود

        آنکه چون شمع بخندد به شب تار کسی

بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند

        آنکه یک بوسه ستاند ز لب یار کسی

------------------------------------------------------------------------------------------

یه روز معلم پرسید که عشق چند بخشه:

 زود دستمو بردم بالا و گفتم:

 یه بخشه ولی وقتی تو رو دیدم فهمیدم که عشق سه بخشه...

1-آتش دیدن تو  2-شوق با تو بودن? - واندوه بی تو بودن

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران()

دیوونه

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:34 صبح

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه....

 ادامه مطلب...

نوشته های دیگران()

یادمون نره...

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:26 صبح

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره . یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو چون شاید دیگه هیچکس مثل اون دوستمون نداشته باشه ...


نوشته های دیگران()

عشق و عاشقی

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:20 صبح

عشق عاشقان را دیوانه می کند                   بر سر کوچه نگهبان می کند


عشق همانند دریای ابی بی کران است.


عاشقان را چو دیدم گفتم عاشقان دیوانه اند
تاخود عاشق شدم فهمیدم خود نیز دیوانه اند


نوشته های دیگران()

عشق...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:14 صبح

باعشق ممکن است تمام محال ها

خط می کشید روی تمام سؤال ها

تعریف ها؛معادله ها؛احتمال ها

خط زدبه روی شایدواماوهرچه بود

خط زدبه روی قاعده هاومثال ها

خطی دگر کشیدبه«قانون خویشتن»

قانون لحظه هاوزمان هاوسال ها

ازخودکشیددست وبه خودنیزخط کشید

یعنی به روی دفترخط ها وخال ها

خط ها به هم رسیده ویک جمله ساختند

با عشق ممکن است تمام محال ها



بهانه

دردهای پر التهابم را

در مزرعه ی نگاهت ، همدم خواهم کرد

و غروب های دلگیر جمعه را

به امید روزهای درپیش

به خواب خواهم سپرد

خورشید در چشمانت جاری

و ابرغمناک بهاری همسایه ات

خواهم بارید از اسمان نیلگون

تا طراوت بخشم

دل الودگی ات را...


جاده قدم های تو را دلتنگ است ...

تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی

و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت

تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی

تو فرصتی نداشتی

برای برداشتن سیب سرخی از دستانم

فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم

جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند

که لحظه ای توان ایستادن نداری

تو فرزند سفر بودی

و من نواده سکوت خویشتن

دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست

برو مسافر

جاده قدم های تو را دلتنگ است ...


خدا هم ترک ما کرده ،

خدا

مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها ،

کمی بی کس ،

کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ،

خدا دیگر کجا رفته...؟!

نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟

که شاید هم به جرم آن ،

غریبی و جدایی هست..؟؟؟



سفر


هنگامی که آوازه ی کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت…….
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش




وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه


از عذاب رفتن تو می سوزم تو اوج غربت
واسه ی بودن با تو ندارم یه لحظه فرصت
اینجا اشکه تو چشام به کسی نشون ندادم
اگه بشکنه غرورم خم به ابروم نمیارم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم
کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگاره از تو
خاطراتت تنها باقیمونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم


نوشته های دیگران()

برای همیشه خداحافظ ...

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 1:53 صبح

 


خداحافظ ای همنشین همیشه
                    خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
                     تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
                     تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
                     تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
                     به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
                     اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
                      خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
                         خداحافظ ای نوبهار همیشه


نوشته های دیگران()

بهانه...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 1:52 صبح

امشب دیگر سکوت را بشکن یگانه ام!
ببین این منم
این منم که به کلبه عشقمان بازگشته ام!
جای تو خالی است...
 
ببین کلبه را امشب چراغانی کرده ام
از این دیوار به آن دیوار ریسه کشیده ام
برگرد یگانه  من!
 
بگو چه میخواهی
چشم آبی می خواهی باشد سراپا دریا می شوم!
گیسوی مشکی می خواهی آسمان شب می شوم!
راستی آسمان را ببین
لباس مهمانی برتن کرده است
او را هم امشب دعوت کرده ام
تا در آغوش هم به ستارگان پیراهنش خیره شویم...
 
من را ببین!
ببین دستان سنگدل خزان چه برسرش آورده است
ببین غم دوری تو چگونه بغضش را تکه تکه کرده است
ببین چگونه احساسش هزار پاره شده است
ببین لبانش رنگ لبخند را از یاد برده اند
ببین...
 
برگرد نازنین یگانه ام!
برگرد تا کلبه عشقمان را ستاره باران کنیم
برگرد تا دور تا دور باغچه را بنفشه بکاریم
برگرد تا امشب از بوی اطلسی ها سرمست شویم
برگرد که من آغوش سبز تو را می طلبم
برگرد...برگرد... برگرد...
 
اگر بیایی تمام شهر را گلباران میکنم
اگر بیایی تا صبح غزل عشق برایت می خوانم
اگر بیایی...
 
راستی از کدام سو می آیی؟
از آسمان? از پشت ماه یا از ورای امواج دریا؟
همسایه پری دریایی شده بودی
که مرا از یاد بردی
یا ماه تو را افسون کرده بود؟!
 
برگرد که امشب
بهار چشمانش را سرمه کشیده است
برگرد که امشب
سرخی آتش را بر لبانم نشانده ام
برگرد که امشب
گیسوان مواج دریا را به امانت گرفته ام!
 
امشب آنقدر می نویسم تا تو بیایی...
 
کاش! موقع رفتن قول میگرفتم که بر میگردی
کاش! به عطر اطلسی ها قسمت می دادم
کاش! با ناز چشمانم افسونت میکردم...
 
راستی امشب بلبلان را هم خبر کرده ام
تا من و تو زیر باران آوازشان تاصبح برقصیم!

برگرد امشب یگانه ام!
شب تابها را گفته ام که کلبه مان را نورباران کنند!
به گلهای سرخ گفته ام که کلبه را عطر افشان کنند!
میدانم که گل سرخ را دوست داری
ای کاش! گل سرخ بودم تا شاید دوستم میداشتی!
 
باورت نمیشود!
تا نبینی باورت نمیشود
حتی در خیالت هم نمی گنجد که امشب چه مهمانی برپا کرده ام!
با تفنگی که نمی دانم هنوز از من به یادگار داری یا نه؟
اه زمان نگذاشت برایت بگیرم یاقوتهایی را که تنها تو لایق آنی ...
آه درسهایی مشترکأ از آن بدمان می امد ...
آه از گیسوی بلندی که برای تو ....
آه یگانه ام...

ولی  تا تو...
ولی تا تو نیایی  جشن من رنگ عشق نمیگیرد...
 
برگرد امشب نازنین یگانه ام!
سحر نزدیک است نگذار که طلوع خورشید بزم شبانه مان را بر هم بزند!
آخر فردا دیگر من نیستم که برایت لبخند بزنم
دیگر فردا من نیستم که نگاهت را بوسه باران کنم
دیگر فردا من نیستم که سرم را مهمان شانه هایت کنم
دیگر فردا من نیستم که احساسم را نقاشی کنی!
 برگرد امشب نازنین یگانه ام! سحر نزدیک است
دل بهانه گیرم در انتظارت نشسته ...تنهایم مگذار
مگذار خود را به دست کسی بسپارم که خود می دانم هیچگاه (تو) نمی شود..

 


نوشته های دیگران()

اخرین کلام برای تو...

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 1:50 صبح

 

مرا ببین
ببین که چه استوار روی پای خود بدون عشقت ایستاده ام ببین این منم
همان که از عشقت می

مرا ببین
ببین که چه استوار روی پای خود بدون عشقت ایستاده ام ببین این منم
همان که از عشقت می گفت و می نوشت بدون معشوق ...
همان که روزی برای دیدنت پر پر می شد ...
آری، این منم
ببین چه زمان کمی را برای عشق و تنفرت پیمودم ....
کسی را که دل برایش هلاک بود خوب شناختم دیگر کارت از تنفر هم گذشت ...
منم که دل به عشقی جدید داده ام با هزاران هزار تجربه ...
دیگران را شناختم در شناخت تو ...
پستی را دیدم در پستی تو ....
نا مردمی ها را دیدم در دیدن تو ...
دروغ ها را فهمیدم در فهمیدن تو ...
عشق های کزائی را دیدم در دیدم بی عشقی تو ...
دوستان و عزیزان نمکدان شکن را لمس کردم در حس تو ...
برو خوش باش
دعا برات نمی کنم ...
نفرینت هم نمی کنم ...

دیگر نمی خواهمت مسافر شهر غریب بی نشان ...

برو راهت باز جاده ات دراز...

گفت و می نوشت بدون معشوق ...
همان که روزی برای دیدنت پر پر می شد ...
آری، این منم
ببین چه زمان کمی را برای عشق و تنفرت پیمودم ....
کسی را که دل برایش هلاک بود خوب شناختم دیگر کارت از تنفر هم گذشت ...
منم که دل به عشقی جدید داده ام با هزاران هزار تجربه ...
دیگران را شناختم در شناخت تو ...
پستی را دیدم در پستی تو ....
نا مردمی ها را دیدم در دیدن تو ...
دروغ ها را فهمیدم در فهمیدن تو ...
عشق های کزائی را دیدم در دیدم بی عشقی تو ...
دوستان و عزیزان نمکدان شکن را لمس کردم در حس تو ...
برو خوش باش
دعا برات نمی کنم ...
نفرینت هم نمی کنم ...

دیگر نمی خواهمت مسافر شهر غریب بی نشان ...

برو راهت باز جاده ات دراز...


نوشته های دیگران()

برای تو

محمد :: چهارشنبه 87/3/15 ساعت 3:35 صبح

برای تو....تویی که فقط فقط بایاد تو روزگارم به آرامش می رسد.می خواهم برایت بگویم از این یک ماهی که بی تو گذشت.می خواهم برایت از لبخندهایی که هرگز روی لبهایم ظاهر نشده اند ودر برگریزان زندگی‌‍‍‌‍ راه بودن را گم کرده اند...

مهربانم!می خواهم خود را به دریا بسپارم امواج پریشان دریا مرا به جایی خواهند برد که دیگر هیچ از تو بر زبان نیاورم اما نمی دانم چگونه در آن نا کجا تو را فراموش کنم تنهایم مگذار در میان این واژه های نا مفهوم زندگی.من از چیزهایی که هر لحظه مرا به قعر دریا می برند می ترسم از سایه خود وحتی از سایه دیوارها هم می ترسم و هر چیزی که می خواهند مرا از تو دور کنند به حرفهایم نخند واقعا نمی دانم بی تو ضجه های تلخ بودن را به کدامین سو ببرم وبا مصیبت تنها ماندن را چه کنم.تنها شقایق وجودم!از تو می خواهم فانوست را برایم روشن نگه داری تا هیچ گاه غروب غم انگیزرا به فکر خود نسپارم ولی نمی دانم چرا که هر بار که می خواهم با تمام وجود همچون باد به سویت بشتابم لرزشی سرتاسر وجودم را فرا ...


ادامه مطلب...

نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

!
من نیستم تا بدانم کیستم
قسم نخور
عشق یعنی
دیگر چه می خواهی
دلداده عاشق
خواب
پایان عشق
لحظه عشق
عشق یعنی
رویا
دوست بهانه دوستی
خوشه های عشق
تو مثل...
بوسه
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
عشق بی انتها
محمد
Link to Us!

عشق بی انتها

Hit
مجوع بازدیدها: 31920 بازدید

امروز: 1 بازدید

دیروز: 7 بازدید

Day Links
خر تو خر [23]
عامل نا شناخته [24]
عشق [28]
[آرشیو(3)]


Archive


تنهایی
...!
خر تو خر

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail