سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ سهل پسر حنیف أنصارى پس از بازگشت از صفّین در کوفه مرد ، و امام او را از هرکس بیشتر دوست مى‏داشت فرمود : ] اگر کوهى مرا دوست بدارد در هم فرو ریزد [ و معنى آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبتها به سوى او شتاب گیرد . و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار . و این مانند فرموده اوست که : ] [نهج البلاغه]
عشق بی انتها
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:56 صبح

بی بهونه

 
می روم خسته و افسرده و زار
 
سوی منزلگه ویرانه خویش
 
بخدا می برم از شهر شما
 
دل شوریده و دیوانه خویش
 
می برم، تا که در آن نقطه دور
 
شستشویش دهم از رنگ گناه
 
شستشویش دهم از لکه عشق
 
زینهمه خواهش بیجا و تباه
 
 
می برم تا ز تو دورش سازم
 
ز تو، ای جلوه امید محال
 
می برم زنده بگورش سازم
 
تا از این پس نکند یاد وصال
 
ناله می لرزد، می رقصد اشک
 
آه، بگذار که بگریزم من
 
از تو، ای چشمه جوشان گناه
 
شاید آن به که بپرهیزم من
 
بخدا غنچه شادی بودم
 
دست عشق آمد و از شاخم چید
 
شعله آه شدم، صد افسوس
 
که لبم باز .....................
 
عاقبت بند سفر پایم بست
 
می روم، خنده بلب، خونین دل
 
می روم، از دل من دست بدار
 
ای امید عبث بی حاصل
 
  
 

اگر با دیگرانش بو میلی   چرا جام مرا بشکست لیلی

اگر جام مرا بشکست لیلی    بدان با دیگرانش بود میلی

نه!

نمی گذارد تو را ببینم

نسیمی که می وزد

آنسوی حوصله ی تنگ دریچه ی دلواپسی

و به هم می ریزد

رنگها را در باغ

                                                    در کدام گل نهفته ای

که با یادت

پر می شوم

از عطر بهار نارنج

و طراوت پس از باران

 

تو که رفتی پریشان شد خیالم

           همه گفتند که من دیوانه حالم

           نمیدانند که

                     این دیوانه در فکرِ شفا نیست

                               که هر چه باشد اما بی وفا نیست.

از وقتی بزرگ شدم دیگه بی خیال همه چیز شدم
غم و شادی هیچ نقشی در زندگیم نداشت
چون زندگی برام یه نواخت شده بود
تا اینکه یه روز زنگ در نواخته شد
وقتی در را باز کردم عشق بی تعارف وارد شد
و جایگاهش را در مرکز دلم پیدا کرد
از آن روز مثل بچه ها حساس شدم
با کوچکترین احساس خوشی می خندم
و با کمترین بی مهری یار می گریم
از بس بچه شده ام دل بچه ها هم به حالم می سوزه
نازم می کنند و برام شعر اتل متل می خونند
عشق آنقدر به دلم فشار میاره
که حتی خنده هام هم رنگ غم دارند
ولی من این غمو با دنیایی از شادی عوض نمی کنم
من این غمو دوست دارم چون عشقو دوست دارم.

 

 


نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:52 صبح

( دست نوشته های عاشقانه )

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

م تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم .

.................................................. .....................................





.................................................. ............

آدمی دو قلب دارد !

قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...

با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...


اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود


زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد

این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...

این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی


و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .



.................................................. ......................

عاشقانه
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام را از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آن که می دانم تو هزگز یاد من را

با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد !

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .



-------------------- ارسال بعدی --------------------
مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی .





-------------------- ارسال بعدی --------------------
عشق بیماری بدی است


احساس مبالغه امیز یک جانبه نسبت به یک نفر از میان شش میلیارد انسان در کره زمین را (( عشق )) می گویند . علامت های این نوع افراطی دوست داشتن چنین است :
1- افسردگی : عشاق تمام روز و شب گریه می کنند .
از یک عاشق می پرسیم :
(( کسی مرده)) می گوید : (( نخیر هنوز نمرده )) ! می پرسیم : کی ؟ جواب نمی دهد . خواب و خوراک ندارد " خلق تنگ و حال افسرده دارد .
2- گیجی : گیجی به اندازه ای است که با او حرف می زنیم نمی فهمد .
هیچ اسمی را جز اسم معشوق نمی شنود .
یک نفر را زیر ذره بین گذاشته و از زندگی چیز دیگری نمی فهمد .
با او حرف می زنیم " درد دل می گوییم " از زندگی " از گرفتاریها " از بدبختیها می گوییم " می بینیم متوجه نیست " می پرسیم
: (( می فهمی )) ؟ بعد از کمی مکث سر از زانوی غم بر می دارد و با چشمانی خسته " سرخگون و اشک الود در حالی که به دور دست می نگرد اهی می کشد و می گوید ... امروز هم تلفن نکرد !
3 – توهم کاذب : علامت دیگر عشق شنیدن صداهای غیر واقعی مبهم است .
مثلا عاشق در اتاق خودش نشسته و تنهاست " انگار صدایی در گوش خود می شنود که صدای او است یا لحظاتی از خود بی خود می شود و با خودش صحبت می کند .
4- عدم تعادل جسمانی : در تمام مدت حضور این احساس " قلب " بسیار تندتر از معمول می زند . عاشقان را ندیده اید ؟ لاغر و پژمرده ! رنگ چهره زرد " گونه ها بی جان " خشک و فرورفته .
نکته جالب و تا اندازه ای تاثرانگیز و توجه طلب این است که ان معشوق " هیچ توجهی به عاشق ندارد " زیرا ارتباط " یک سویه است .

از معشوق می پرسیم : (( شما این شخص را می شناسید ؟ )) می گوید : (( کی ؟ ... اره " اره ایشان یم تصوراتی برای خودشان دارند . )) یعنی هیچ احساسی ندارد .
البته این گونه ارتباط در هزاره سوم کم شده اند . اشتغالات ما در زندگی روزمره چنان زیاد است که فرصت عشق ورزیدن نداریم . این شیوه عشق ورزیدن دوره خاصی دارد .
این عشق به نوجوانان سنین 19 – 11 سال تعلق دارد .
عشق بیماری بدی است و اگر تداوم یابد " روان پریشی است و پس از ان جنون ...
سن که از بیست گذشت " عشق و عاشقی از یاد می رود .
باید به دنبال یک همراه " یک همسر لایق و شایسته بود که مادر بچه ما باشد " پدر بچه ما با باشد .

از ویژگی های ارتباطات عاشقانه " ناموزونی و نا هماهنگی دو طرف این رابطه است .
مثلا دختر 17 ساله ای عاشق مرد 42 ساله می شود یا پسر 32 ساله ای عاشق یک خانم 53 ساله می شود .
اگر فرزندان تازه بالغ ( نوجوان ) ما چنین احساساتی داشتند " در ابتدا باید بپذیریم که این احساسات طبیعی است .
سپس باید با نوجوانان مدارا کنیم و به گونه ای برخورد کنیم که درباره موضوع عشق خود با ما ( والدین ) صحبت کنند . اگر شما سخت گیری کنید " ان نو بالغین بدتر خواهند شد .

رفتارهای احتمالی انها در این دوران :

1- به افسردگی حاد دچار می شوند که حتی ممکن است در بیمارستان بستری شوند .
2- خودکشی می کنند " رفتار شایعی که نوجوانان ما به ان دست می زنند .
3- پنهانی به عقد ان معشوق در می ایند یا او را عقد می کنند .

اما اگر چنین اتفاقی در نوجوانی نیفتاد و فرزند ما به هیچ شکلی عاشق هیچ کس نشد " می توان گفت که رفتار او اشکال دارد . شاید بعدها در نیمه راه زندگی جدی اینده " فیلش یاد هندوستان کند !




خویش را اول مدوا کن کمال این است و بس !!!

نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:30 صبح

 از کسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگر هیچ کس را مثل او دوست نداشته باشی .
 از کسی هم که دوستت دارد به آسانی مگذر شاید هیچ وقت هیچ کس تو را مثل او دوست نداشته باشد .


نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:29 صبح

عشق را با تو تجربه کردم ، امید به زندگی را در تو آموختم 
 محبت را در قلب تو یافتم ، ای شاپرک شبهای تنهاییم ...

با هر تپش قلبم می گویم 
  دوستت دارم  
    چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست


نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:24 صبح

 

کاش..

کاش آسمان میدانست درد من چیست !


کاش میدانست نیاز من چیست!


کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم....


کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست!


دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ،

عاشقم ولی ، یک عاشق تنها!


یک عاشق بی کس ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست....


کاش دریا میدانست کویر چیست!


راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!


دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!


کاش باران میدانست معنی انتظار چیست ....


منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران


را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است....


و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست!


نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:19 صبح

قسم خوردم ، قسم خورده می مانم

                                                  چون عشق تو گفته ام یار تو خواهم ماند

ما را هراسی نیست از بی وفایی

                                             گر تو بی وفایی کنی من وفادار خواهم ماند

بیا و سوگند یاد کن که چون مجنون عاشق

                                             که تا زنده ای به عشق لیلی وفادار خواهی ماندادامه مطلب...

نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:12 صبح

گناه دوری

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

گناه دوری ات

من وقتی با تو بودم نیز

دلم

برایت تنگ می شد

بگذار هر چه نمی خواهیم بگویند

بگذار

هرچه نمی خواهند بگو یی

باران که بیاید

از دست چترها کاری ساخته نیست

ما اتفاقی هستیم که افتا ده ایم

تو کوچک شدی؟

یا قلب من بزرگ شد؟

فرقی نمی کند عاشق شدم!



ترکم مکن

ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم

تنها تو یی ای نازنین آرام جانم

اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد

دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سر در گریبانم کسی هم درد من نیست

از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم

این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد

دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد

من باغبان فصل های انتظارم

تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم


عشق پنهان


تو نبودی و من با عشق نا آشنا بودم....

تو نبودی و در نهان جانه دلم جایت خالی بود.......

تو نبودی و باز به تو وفادار بودم........

تو نبودی و جز تو هیچ کس را به حریم قلبم راه ندادم......

و تو آمدی.از دوردستها......

از سرزمین عشق......

تو مرا با عشق آشنا کردی.....

با تو تا عرش دوست داشتن سفر کردم........

تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختی..........

با تو کامل شدم.......

با تو بزرگ شدم......

با تو الفبای عشق را اموختم.......

ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......

به تو و کلبه عاشمان بالیدم.......

تو نیمه گمشده ام شدی........

حال که اینچنین شیفته توام باش تا در کنارت آرامش بیابم....

حتی برای لحظه ای از من جدا نشو......

بدون تو دستم سرد است........

بدون تو آغوشم تهی و لبریز درد است......

به حرمت عشقمان...

به حرمت لحظات زیبایمان..........

مرو که بی تو من هیچم.......

بمان با من.....

بدان که تا ابد نام تو بر قلبم حک شده........


بدان که عشقمان همیشه پاک خواهد ماند.............


به وفایم ایمان داشته باش...............


تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه

می گریزد او از این درد عیان

باز باران

دور می گردد زمن

تا نبیند سیل اشک و آه من عشق را


نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:11 صبح

نبودنت

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

دیگه به نبودت عادت کرده بودم

خو دمو با خیالت راحت کرده بودم

دو باره زد به سرم شعر دلتنگی بگم

برای دل خو دم شعر غریبی رو بگم

گو نمو تر بکنم شوق اشکا مو ببینم

او مدی دلتنگی ها همه رفتن

شوق وصال و جا گذاشتن

تا او مدم با آغوشت جون بگیرم

خیال تازه ای رو پیش چشمای تو دیدم

دوباره نوا زشو دوست داشتنو عاشقی

سر کار گذاشتن دل تو شب ها ی بی قراری

دو باره لحظه ناب رسیدن

دو باره تشنه ی شوق بو سیدین

چه خیال ساده و خوبی

پیش چشما ی تو بودن و دل فریبی


عشق تو....

عشق تو جام لبریز از ترانه است
هر نفست ساز در این می خا نه است
چه بگویم که قلبم نکند تنازی
با این جام که تو یه خوردش دادی
هرچه گویم همه کفر و خطاست
در می کده عشق ثانیه هم بر فناست
هی که نهادی در وجودم همه هستی
خوا ندی از شعر ترا نه ی این سر مستی
بگو با دل عاشق چهکنم
لحظه های رفته بر باد را چگونه باز یابم
بگو که عا شق بودی
ثا نیه هایم را با عشق خریدی
بگو هر ثا نیه قربانی نفسهام شدی
تا که این دل ثانیه هایش را کند بردباری


غروب

غروب

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

پر شدم از غروبی دلگیر،چه پریشانم و چه تاریک!انقدر که

آینه ها با من قهرندو خورشید از من رو بر نمی گرداند.من از تو دورشدم

از رازقی و رازیانه و کلبه سپید آرزو ها یم میان انبو هی از شب بوسه هاست.

دلگیر تر از همیشه ام و فانوس های آویزان پشت

در را دستمال نمی کشم.حال دیگر صنو بر های این طرف خیابان

سبز نیستند و به پاییز سلام گفته اند. حرفهایم را از یاد می برمفشاید

هنوز دیر نشده ف اشک هایم را پنهان می کنم،صنو بر ها با ید سبز باشند!


التماس

التماس

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

سلام بر تو که گذران زندگی فقط بهانه ای است برای ارزوی دیدار تو

حتی خورشید هم به امید زیارت جمال توست که هر روز در اسمان

هویدا است .می دانم که خوب میدانی چرایی بی قراری زبانه

شعله های شفق بر بیکرانه اسمان راتو بگو چه کنم با این همه

رسوب غم غروب غریبانه که هر غروب بیشتر بر دلم سنگینی

می کند . به خدا که دگر اشک هم یارای زدودن ان را ندارد .

ای درخشان ترین ستاره اسمان شبهای تار ر من ، دگر این بغض

خسته هم بعد از این همه صبر، طاقتش طاق شده و دیری است

که قطره های اشک بی قراری نوازشگر گونه هایم است .

چه کنم که اشک قشنگ ترین بهانه است برای گفتن از بی تو

بودن ، برای بیان دلتنگی و برای بیان غربت . خوب می دانی

که فقط یک نیم نگاهت ، دوباره خواهد رویاند شقایق پرپر شده

باغ دل رسوایم را، و می دانم که می بینی اظطراب ندیدن را در

چشمان بی قرارم و می شنوی حسرت نبودنت را از سکوت

خاکستری نگاهم و باز رخ نمی نمایی . معنی باران !

چگونه التماست کنم که بیایی و حجم انبوه تنهایی ام را سیراب کنی ؟!


غروب لحظه هام بی تو...

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم

تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم

خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری

از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری

هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا

در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا

هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان

ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان

همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند

به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند



سفر

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

رفتی نیامدی و سفر دلفریب شد

نا اشنای کوچه پشتی رقیب شد

تاریخ اشنایی ما را بهم زدند

تقویم روی میز تو با من قریب شد

دل را به جرم پرسه زدن دار می زنم

میرم ترین نگاه تو بهم صلیب شد

ان جمعه ها که نبودی به نام عشق

فالی گرفتم ایه ی امن یجیب شد

یادش بخیر لحظه ی اخر سبد سبد

گل بود و خنده بود و نگاهت که سیب شد



نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:11 صبح

داستان عشق

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

یکی بود یکی نبود وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره

کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود.

به او پوزخندی زد و گفت:

دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟

شمع گفت:

خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.

خورشید گفت:

همان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!

شمع گفت:

یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود

هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند

خورشید به تمسخر گفت:

آهای عاشق فداکار،حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی،دوست داری که چه

چیزی شوی؟ شمع به آسمان نگریست و گفت: شمع...دوست دارم دوباره شمع شوم

خورشید با تعجب گفت:شمع؟؟

شمع گفت:

آری شمع...دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و

شب پروانه را سحر کنم،خورشید خشمگین شد و گفت:

چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگی کنی،نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!

شمع لبخندی زد و گفت:

من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن

نرسیدی...من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.

خورشید گفت:

تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟

شمع با چشمانی گریان گفت:

من از برای خودم گریه نمی کنم،اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن همه

ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید


 

گفتگو

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

گفتی :عاشقا نه هایت عشق نیست

گفتم: سبزه زلرش باطل نیست

گفتی :شعر هایت همه رنج و عذاب

گفتم :عاشقم بر فرض محال

گفتی :عشق چیست تو می دانی؟

گفتم :عشق هست معنای نادانی

گفتی :عشق فقط غم نیست

گفتم :غمش تموم زندگی ایست

گفتی:چرا عشق همزبانش دوری ایست

گفتم:شیرینی اش درد دو ری ایست

گفتی:چرا ماندن همیشه سخت است؟

گفتم:کودک عشقت کم سال است

گفتی:مرا این شوریده حالی چه حاصل ؟

گفتم : زمانی می رسد دانی بی حا صل

گفتی:پس از عشق فا صله گیرم

گفتم:از نفسهایم چه بگویم

گفتی :بی تردید عاشقم کردی

گفتم:عاشق نیستس عاشقی نکردی

گفتی:پس این همه عذاب چیست؟

گفتم:عاشقا نه هایم همه دلتنگی ایست

گفتی :از من خام نباش دلگیر

گفتم:عشق حاصل همین خا می ایست

گفتی می پندارم که تو عاشق ترینی

گفتم:عاشق ترین هم شود قربانی

گفتی:قربا نی تو میشوم روزی

گفتم:آن روز من دهم میهمانی

گفتی :مهما نی اش به عهده ی من

گفتم:مهمانش تو هستی در مرگ عاشقا نه ام

گفتی : اخر داستان عشقت همین بود؟

گفتم : معنی عشق همین است

گفتی:پس عشق از وصال می گریزد

گفتم:وصال به پای عشق نمی سوزد

گفتی :عشق چیست بی حاصل؟

گفتم :حاصلش نیست وصال عاشق

گفتی: پس ما هر دو عاشق ترینیم؟

گفتم :خوب می دانی که هر دو غافل ترینیم

گفتی:پس هر دو می شویم قربانی

گفتم:گر شویم قربانی ما هم ماندگاریم



نوشته های دیگران()

...!

محمد :: پنج شنبه 87/3/16 ساعت 2:10 صبح

دل بریدن و رفتن ...

مرگ

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر خنده معنایی ندارد ...

فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...


برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

رها کنید مرا ...

نفس هایم ! بایستید

قدم هایم ! مجالم دهید

اشک هایم ! نبارید

لب هایم ! بسته شوید

می خواهم بخوابم !

خوابی عمیق و آرام ...

و جدا از بیهودگی ها ...

می خواهم بخوابم ...

بار خدای من ...

تو ... ؟

...

دگر نمی تواند ...

و امشب عاشقانه آغوشت را طلب می کند ...

بار خدای من ...

دریاب امیدت را ...

که دگر توان هیچ ! ندارد ..


واژه ها

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه

می گردم... تو بازهم در من ظهور می کنی...تو باز هم مرا به دنیای خود می

بری....

تو باز هم مثل همیشه به اوج می بریَ...به ناکجا....

لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند... با این دل پر بریده

چه کنم؟...

می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه ای

آبستن...در نا کجای ذهنم تو اردو زدی....دلم که دیگر ملک خصوصی توست....و من نوشتم

از بودن تو ...تویی که ...

از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگیم می نویسم... می خوانی و

می گویی سلام بانوی من....و من سلامت را هرباره با سبدی از گلهای

سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ می دهم.

و تو ...تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است....

بگذارید همه بدانند ....بگذارید بدانند.......می خواهم فریاد کنم ....

باشد این بار هم نه....اما می گویم که من تو را بهترین میدانم تو را...می

خواهم


باران

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید

باز باران

می چکد بر دفترم

تا بشوید هرچه دارم در سرم

باز باران

بی بهانه

میزند بر جان خسته

تا بشوید گونه ها را

از غبار سفله بسته

باز باران

بی ترانه

میزند بر دشت لاله

تا بشوید زخم و درد عاشقی را

از درون قلب های زخم دیده

باز باران

بی نشانه

می زند بر صاحبان این زمانه

تا بشوید رنگ تزویر و ریا را

از لباس مردم در خواب مانده

حال باران

در درون ابر پنهان می شود

رنگ و بویش از دیده میگردد نهان


نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

!
من نیستم تا بدانم کیستم
قسم نخور
عشق یعنی
دیگر چه می خواهی
دلداده عاشق
خواب
پایان عشق
لحظه عشق
عشق یعنی
رویا
دوست بهانه دوستی
خوشه های عشق
تو مثل...
بوسه
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
عشق بی انتها
محمد
Link to Us!

عشق بی انتها

Hit
مجوع بازدیدها: 31880 بازدید

امروز: 1 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Day Links
خر تو خر [23]
عامل نا شناخته [24]
عشق [28]
[آرشیو(3)]


Archive


تنهایی
...!
خر تو خر

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail