درکویر خار گونه و ماتم زده در جستجوی حسی غریبم به نام همدم.
در بیکران آبهای نیلی در تلاش رسیدن به عمقی بی پایان غوطه ورم بنام همراز.
در کهکشان آبی نیلگون کنجکاوانه به دنبال ستاره ای یا سپهر زمینی ام با نام دوست.
در درون خود چیزی را می یابم که کمیاب است و کیمیا اما افسوس!آن را نمیابم.
ولی بازم دست از تلاش بر نمی دارم.
ای کاش!
بهانه ای داشتم برای رسیدن به آنها.
آری دوست تنها بهانه برای زنده بودن است احساس عاطفه است
مهره بیدق شطرنج و نهال آرزوهاست.
دوستی قدرت پیوند عشاق است که میخواهند با هم بمانند با هم بخندند با هم بمیرند.
نوشته های دیگران()